کد مطلب:2672 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

اسلام در جنوب شرقی آسیا و آفریقای شرقی
اسلام در جنوب شرقی آسیا و آفریقای شرقی

دین مقدس اسلام از طریق هندوستان و بنادر خلیج فارس و دریای عمان به كشورهای جنوب شرقی آسیا و آفریقای شرقی و جزایر اقیانوس هند راه پیدا كرد و در مسلمانی این مناطق نیز گروهی بازرگان و دریانورد ایرانی سهم بسیاری دارند. پس از اینكه مغولان بر ایران حمله آوردند و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 350

شهرهای آباد این مرزوبوم را ویران ساختند، گروهی از دانشمندان و بازرگانان از اینجا مهاجرت نمودند؛ آنها كه در مشرق ایران بودند به هندوستان مهاجرت كردند، كسانی كه در جنوب و مركز ایران قرار داشتند از طریق دریا این كشور را ترك گفتند.

مردمان جنوب ایران و سواحل خلیج فارس و دریای عمان كه با راههای دریایی آشنایی داشتند در اثر حمله مغول و پس از آن تیمور، ناگزیر شدند با سرمایه های خود در یكی از نقاط دوردست زندگی كنند، یا در اثر خرابی و از دست دادن سرمایه ناگزیر شدند به كشورهای جنوب آسیا بروند.

ایرانیانی كه در افریقای شرقی یا اندونزی اقامت كرده اند، بیشتر از اهالی فارس بوده اند. روی هم رفته دین مقدس اسلام توسط همین مهاجران ممالك مزبور نشر شد و اینان از طریق خطابه و ارشاد مردم را با حقایق اسلامی آشنا ساختند. آثار ایرانیان هم اكنون باگذشتن چند قرن در جنوب شرقی آسیا و افریقای شرقی محفوظ است. تحقیق در این موضوع نیازمند به پرداختن یك كتاب می باشد.

خدمات اسلامی ایرانیان در مغرب و شمال افریقا

همان طور كه در آغاز این مقال گفته شد، اهالی خراسان و مشرق ایران با یك قیام مردانه بساط امویان را در هم نوردیدند. عباسیان كه بر اریكه خلافت مستقر شدند، به طور كلی نژاد عرب را از مناصب حكومتی دور ساختند مگر چند نفر از خواص خود را كه در امور دولتی مشاركت دادند.

چون دولت آنان از طرف خراسان ظهور كرد، برای همین جهت استانداری اكثر بلاد را به مردمان خراسان واگذار نمودند و در شرق و غرب عالم اسلام آنها را امارت و حكومت دادند.

در زمان مأمون پس از اینكه وی از خراسان به عراق برگشت، گروهی از اشراف و رجال خراسان با وی همراهی كردند. مأمون به هر یك از آنان مناصبی داد و در شهرهایی كه مورد نظرش بود به حكومت رسانید. یكی از مناطقی كه مورد توجه عباسیان بود و بیم داشتند كه از آنجا خطری متوجه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 351

ایشان گردد سرزمینهای مغرب اقصی و شمال افریقا بود، زیرا هنوز حكومت اندلس به دست امویان بود و می ترسیدند از آن ناحیه خطری متوجه آنان گردد.

از این رو از عهد مهدی عباسی، حكام مصر و افریقا را از میان مردم خراسان كه دشمنان سرسخت بنی امیه بودند انتخاب می كردند. در این زمان نفوذ خراسانیان و مردمان مشرق ایران در مصر و مناطق افریقای شمالی زیاد شد و حفظ حدود و ثغور اسلامی به دست اینان قرار گرفت و فرمان جنگ و صلح و جهاد با دشمنان اسلام را به عهده گرفتند.

این خاندانهای ایرانی، در مغرب اقصی و جزایر دریای مدیترانه و آسیای صغیر در ترویج و تبلیغ دین مقدس اسلام بسیار كوشش كرده اند. ما اینك نام آنها را كه از زمان مهدی عباسی تا ظهور فاطمیان در مصر و افریقا حكومت كرده اند ذیلًا ذكر می كنیم.

حكام خراسانی در مصر و افریقای شمالی

1. یحیی بن داود نیشابوری.

2. مسلمة بن یحیی خراسانی.

3. عباد بن محمد بلخی.

4. سری بن حكم بلخی.

5. محمد بن سری بلخی.

6. عبد اللَّه بن سری بلخی.

7. عبد اللَّه بن طاهر بوشنجی.

8. عمیر بادغیسی هروی.

9. اسحاق بن یحیی سمرقندی.

10. عبد الواحد بوشنجی.

11. عنبسة بن اسحاق هروی.

12. یزید بن عبد اللَّه.

13. مزاحم بن خاقان.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 352

14. احمد بن مزاحم.

15. ارخوز بن اولغ.

16. احمد بن طولون فرغانی.

17. خمارویة بن احمد فرغانی.

18. جیش بن خمارویه فرغانی.

19. هارون بن خمارویه فرغانی.

20. عیسی نوشهری بلخی.

21. شیبان بن احمد فرغانی.

22. محمد بن علی خلنجی.

23. محمد بن طغبج فرغانی.

24. انوجور بن اخشید فرغانی.

25. علی بن اخشید.

26. احمد بن علی بن اخشید.

27. شعله اخشیدی.

28. حسن بن عبیداللَّه اخشیدی.

29. فاتك اخشیدی، امیر شام.

30. حسین بن احمد بن رستم.

این سی نفر كه در بالا ذكر شد خراسانی هستند و مدت دویست سال بر مصر، شمال افریقا، مغرب اقصی، سواحل مدیترانه و سایر متصرفات اسلامی در نواحی غرب و كرانه های اقیانوس اطلس فرمانروایی داشته اند.

ترویج شریعت و دفاع از حدود و ثغور و فتوحات در بعضی از نواحی اندلس و اروپا به دست اینان انجام پذیرفت. در زمان این حكام هزاران فقیه، مجتهد، مفسر، محدث، قاضی، امیر، دبیر و سیاستمدار از خراسان و سایر شهرهای ایران به مناطق غربی مهاجرت كردند و مبانی و قواعد اسلامی را در آن سرزمینها محكم ساختند.

در كتب علمی، ادبی و تاریخی اسلامی شمال افریقا و اندلس، نام بسیاری از ایرانیان دیده می شود و ما ان شاء اللَّه در تاریخ بزرگ خراسان، تمام این مطالب را از منابع مستند كه اینك در كتابخانه های تونس و مراكش موجود

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 353

است و فهرست خطی آنها برای نگارنده رسیده است، به طور تفصیل ذكر خواهیم كرد، ان شاء اللَّه.» «1»

عكس العمل ها

برای اینكه درجه خلوص و صمیمیت ایرانیان را نسبت به اسلام كشف كنیم، یك وسیله خوب در دست داریم و آن این است كه ببینیم در جریانهای مخالفی كه از اوایل قرن دوم هجری در زمینه اصول و مسائل اسلامی رخ داد، ایرانیان چه نوع عكس العملی نشان دادند؛ آیا آنها را تأیید و تقویت كردند یا به مبارزه علیه آنها برخاستند؟.

سه جریان مخالف در آن عصر به چشم می خورد:

یكی جریان زندقه و زنادقه است. زنادقه طبقه ای بودند كه اوایل قرن دوم ظهور كردند و از ریشه با توحید و سایر اصول اسلامی مخالفت می ورزیدند و در تخریب مبانی اعتقادی اسلامی سخت می كوشیدند.

دیگر جریان عنصرپرستی عربی است كه امویان سلسله جنبان آن بودند و مهمترین اصل اجتماعی اسلامی را عملًا زیر پا گذاشتند.

سوم شیوع لهو و غنا و عیاشی است كه آن نیز به وسیله امویان رایج شد و در زمان عباسیان بیشتر توسعه یافت. این سه جریان به ترتیب مربوط بود به اصول اعتقادی و اصول اجتماعی و اصول اخلاقی و عملی اسلام، و اتفاقاً در هر سه جریان پای ایرانیان در میان است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 354

مسأله پیدایش زندقه در قرن دوم هجری از جنبه های مختلف مورد توجه مورخین اجتماعی قرار گرفته است.

اولًا این كلمه چه كلمه ای است و چه ریشه ای دارد؟ آیا كلمه «زندیق» معرّب كلمه «زندیك» است یا ریشه دیگر دارد؟ و به هرحال به چه اشخاصی زندیق می گفته اند؟ آیا مقصود اتباع مانی می باشند؟ یا مقصود ایرانیانی هستند كه به دین قدیم خویش باقی مانده بودند اعم از زردشتی و مانوی و مزدكی؟ و یا مقصود طبقه ای بوده اند كه منكر ماوراء طبیعت و قهراً منكر همه ادیان بوده اند و به مانویت نیز اعتقاد نداشته اند؟.

قدر مسلّم این است كه به همه اینها كلمه زندیق اطلاق شده است. حتی به گروهی از مسلمانان كه عملًا لاابالی و اهل فسق و فجور بوده اند و متدینین را به باد تمسخر می گرفته اند و احیاناً از باب دهن كجی به زهاد و متدینین، سخنانی به نظم و یا به نثر از آنها صادر شده كه توهین به اسلام تلقی شده نیز زندیق گفته شده است.

سابقه زندقه در میان عرب از كی است؟ آیا عرب بعد از اسلام در اثر اختلاط با ملل دیگر خصوصاً ایرانیان، با زندقه آشنا شده یا قبل از اسلام نیز با زندقه آشنا بوده است؟.

راجع به معنی و مفهوم اصلی این كلمه، عقیده محققین این است كه در ابتدا فقط در مورد مانویان به كار می رفته و بعد در مورد دهریین و یا مجوس و بعد درباره هر مرتدی به كار رفته است.

از نظر سابقه نیز گفته می شود كه از قبل از اسلام در میان عرب سابقه داشته است.

از كتاب المعارف ابن قتیبه و الاعلاق النفیسه ابن رسته، نقل شده كه قریش در جاهلیت به وسیله اعراب حیره كم و بیش با آن آشنا بوده است.

به هرحال گروهی در قرون اولیه اسلامی نام برده می شوند كه برخی ایرانی و برخی عرب اند و متهم به زندقه بوده اند از قبیل عبد الكریم بن ابی العوجاء، صالح بن عبد القدوس، ابوشاكر دیصانی، ابن الراوندی، بشار بن برد، عبد اللَّه بن مقفع، یونس بن ابی فروة، حماد عجرد، حماد راویة، حماد بن زبرقان، یحیی بن زیاد، مطیع بن ایاس، یزدان بن باذان، یزید بن الفیض، افشین، ابونواس، علی بن الخلیل، ابن مناذر، حسین بن عبد اللَّه بن عبیداللَّه بن عباس، عبد اللَّه بن معاویة بن عبد اللَّه بن جعفر، داود بن علی، یعقوب بن فضل بن عبد الرحمن مطلبی، ولید بن یزید بن عبد الملك،مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 358 عكس العمل ها ..... ص : 353

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 355

ابومسلم خراسانی، برامكه.

بعضی از نامبردگان از قبیل ابن ابی العوجاء قطعاً به ماوراء ماده و طبیعت معتقد نبوده اند. از نظر احادیث شیعه كه حاكی از مباحثات و احتجاجاتی است كه این مرد با ائمه اطهار و اصحاب ائمه می كرده است جای تردید نیست كه وی منكر ماوراء ماده و طبیعت بوده است. زندیق بودن بعضی از افراد دیگر نیز كه نامشان برده شد جای تردید نیست، ولی زندیق بودن برخی دیگر از آنان سخت مورد تردید است.

از قرائن به دست می آید كه پیدایش گروهی زندیق به معنی مانوی و دو خدایی و معتقد به دو اصل نور و ظلمت، و یا به معنی دهری و منكر ماوراء طبیعت و ماده دستاویزی برای رجال سیاست و برخی متنفذین دیگر شد كه دشمنانشان را با این نام و این بهانه از بین ببرند. لهذا به هیچ وجه نمی توان اعتماد كرد كه همه كسانی كه مورد این اتهام واقع شده اند واقعاً زندیق بوده اند. خصوصاً اینكه در میان متهمان افرادی دیده می شوند كه به زهد و نیكی و وفاداری به اسلام معروفند؛ برخی از آنها از شیعیان مخلص و مورد عنایت اهل البیت می باشند و دشمن سرسخت خلفا.

بدیهی است كه چنین كسانی طبعاً از طرف دستگاه خلافت مورد اتهام قرار می گیرند.

برخی صرفاً به خاطر اشتغال به علوم عقلی مورد این اتهام واقع شدند.

ابن الندیم در الفهرست ضمن شرح حال ابوزید احمد بن سهل بلخی، می گوید:

«وی متهم به زندقه بود»، و از یكی از دوستان نزدیكش نقل می كند كه:

«این مرد مظلوم بود، مردی بود موحد و خداپرست، من بهتر از دیگران او را می شناسم، با هم بزرگ شدیم، علت شهرتش به زندقه اشتغال به منطق بود، ما با هم منطق خواندیم و هیچ كدام تمایلی به الحاد نداشتیم.» «1»

احمد امین «2» از الاغانی نقل می كند كه:

«حمید بن سعید از چهره های نمایان معتزله بود. در برخی از مسائل با ابن ابی دواد، قاضی القضاة معروف دوره معتصم مخالفت كرد. ابن ابی دواد ذهن معتصم را درباره او خراب كرد كه او شعوبی و زندیق است.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 356

درباره ابن مناذر نیز از شخصی نقل می كند كه در مجلس یونس بن ابی فروة رسماً او را در ردیف زنادقه معرفی می كردند. تصادفاً آن شخص به مسجد می رود و می بیند ابن مناذر تنها در گوشه ای مشغول نماز است.

افشین را به زندقه متهم كردند، ولی عقیده بعضی از مورخین این است كه زندقه پاپوشی بود كه رقبای سیاسی افشین برای او ساختند.

منصور دوانیقی خلیفه عباسی و سفیان بن معاویه مهلبی حاكم بصره، هر كدام به علت خاصی دشمن عبد اللَّه بن مقفع شدند و سفیان با دستور محرمانه منصور او را كشت و بعد گفتند اسلام ابن مقفع ظاهری بوده و باطناً زندیق بوده است. ابن مقفع مردی دانشمند بوده و كتب مانی را به عربی ترجمه كرده است. از برخی نوشته هایش برمی آید كه نسبت به اسلام وفادار بوده است. بدیهی است كه تنها ترجمه كتب مانی و یا شركت در حلقات زنادقه دلیل زندیق بودن نیست.

می گویند اصمعی تا برامكه در اوج عزت بودند گرد آنها می چرخید و آنان را مدح و ثنا می گفت؛ پس از آنكه ستاره اقبال برامكه غروب كرد آنها را هجو كرد و زندیق خواند.

مهدی عباسی قهرمان مبارزه با زنادقه شمرده می شود. او بود كه عده زیادی از آنها را كشت و مدعی بود كه جدش عباس بن عبد المطلب در عالم رؤیا دستور ازبین بردن آنها را به او داده است. ولی بشار بن برد كه در دستگاه مهدی و مورد علاقه او بود، با اینكه به این سمت معروف بود و عمر هشتاد ساله خود را به زندقه گذرانده بود، مورد تعرض واقع نمی شد. مهدی كوشش می كرد كه سخنان بشار را نزد فقیهان توجیه و تأویل كند، تا وقتی كه بشار به حریم سیاست وارد شد و در یك رباعی خطاب به بنی امیه مهدی را هجو كرد. در این وقت بود كه احساسات ضد زندقه مهدی به جوش آمد و فرمان داد او را تازیانه زدند تا هلاك شد.

اكنون ببینیم عكس العمل ایرانیان مسلمان در برابر زندقه و زنادقه چه بوده است؟.

با آنكه ریشه زندقه در میان اقلیتی از ایرانیان بود، زندقه در محیط ایران رشد نكرد و از طرف خود ایرانیان سخت با آن مبارزه شد، این مبارزه هم از وجهه كلامی از طرف متكلمین مسلمان ایرانی پیداست و هم از وجهه فقهی و به وسیله فقهای مسلمان ایرانی.

چنانكه می دانیم عراق مركز ایرانیان و فقهای ایرانی بود. فقهای عراق از سایر

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 357

فقها «1» عكس العمل شدیدتری نسبت به زندقه و زنادقه نشان می دادند. ابوحنیفه و اتباعش ایرانی و مقیم عراق بودند، برخلاف شافعی و اتباعش. فتوای شافعی از فتوای حنفیها درباره زنادقه ملایمتر است. مسأله ای است در فقه در باب قبول توبه مرتد؛ برخی از فقها فرقی میان مرتد و زندیق نمی گذارند، توبه هر دو را مقبول می دانند. شافعی از این دسته است. اما برخی دیگر توبه زندیق را نامقبول می شمارند. ابوحنیفه در یكی از دو قولش این رأی را انتخاب كرده است.

می گویند اتباع ابوحنیفه كه در عراق می زیستند با جزم بیشتری از خود ابوحنیفه به عدم قبول توبه زنادقه فتوا می دادند و این فتوا به عنوان عكس العمل شدید ایرانیان نسبت به زنادقه شناخته شده است.

اما جریان دوم یعنی تبعیضات نژادی و تفاخرات قومی كه بر ضد اصل مسلّم مساوات اسلامی بود، این انحراف به وسیله اعراب به وجود آمد. سیاست امویها بر اصل تفوق عرب بر غیرعرب پایه گذاری شد. معاویه به صورت بخشنامه به همه عمّال خویش اطلاع داد كه برای عرب حق تقدم قائل شوند.

این عمل ضربه مهلكی بر پیكر اسلام وارد كرد. منشأ اصلی تجزیه شدن حكومت اسلامی به صورت حكومتهای كوچك، همین كار بود. بدیهی است كه هیچ ملتی حاضر نیست تفوق و قیمومت ملت دیگر را بپذیرد. ایرانیان اسلام را پذیرفته بودند نه عرب را. اسلام از آن جهت مقبول همه ملتها بود كه علاوه بر سایر مزایایش رنگ قومی و نژادی نداشت، جهانی و انسانی بود. ایرانیان و همچنین سایر مسلمانان غیرعرب به هیچ وجه حاضر نبودند سیادت عرب را بپذیرند.

عكس العمل ابتدایی كه ایرانیان در مقابل این تبعیضات نشان دادند بسیار منطقی و انسانی بود. آنها عرب را به كتاب خدا دعوت كردند. گفته رسول خدا راست آمد كه فرمود: «به خدا قسم آخر كار، عجم شما را به دین اسلام و كتاب خدا دعوت خواهد

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 358

كرد آنچنانكه در اول كار آنها را به كتاب خدا دعوت كردید» «1». در قیامهایی كه در صدر اسلام از طرف مسلمانان ایرانی صورت گرفت، سخن از تساوی انسانهاست نه فضیلت عجم بر عرب.

نهضت سیاه جامگان خراسان علیه مظالم و تبعیضات اموی به نام اسلام و عدل اسلامی آغاز گشت نه به نام دیگر. داعیان و نقیبان عباسیان كه مخفیانه به دعوت می پرداختند دم از عدل اسلامی می زدند و مردم را به «الرضی من آل محمد» می خواندند. رایتی كه برای مردم خراسان از طرف صاحب دعوت- كه نامش مخفی نگه داشته می شد- رسید سیاه بود و آیه مباركه: «اذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلونَ بِانَّهُمْ ظُلِموا وَ انَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ» «2»

بر آن ثبت بود.

در آغاز نهضت، نه نام آل عباس در میان بود و نه نام ابومسلم و نه نام قومیت ایرانی و نه نام دیگر؛ تنها نام اسلام و قرآن و اهل بیت و عدل و مساوات اسلامی مطرح بود و هیچ شعاری در بین نبود جز شعارهای مقدس اسلامی. ابومسلم بعدها از طرف ابراهیم امام معرفی شد. در یكی از سفرها كه داعیان عباسی مخفیانه به مكه آمدند و با ابراهیم امام ملاقات كردند، او ابومسلم را كه هیچ معلوم نیست كی است، اهل كجاست، عرب است یا ایرانی، معرفی كرد و چون ابومسلم در خراسان ظهور كرد به نام ابومسلم خراسانی معروف شد!.

برخی تاریخ نویسان ایرانی اخیراً كوشش دارند كه همه موفقیتهای قیام سیاه جامگان را مرهون شخصیت ابومسلم معرفی كنند. شك نیست كه ابومسلم سردار لایقی بوده است، ولی آن چیزی كه زمینه را فراهم كرد چیز دیگر بود. گویند ابومسلم در مجلس منصور آنگاه كه مورد عتاب قرار گرفت، از خدمات خویش در راه استقرار خلافت عباسی سخن راند و كوشش كرد با یادآوری خدمات خود منصور را رام كند. منصور پاسخ داد كه اگر كنیزی بر این امر دعوت می كرد موفق می شد، و اگر تو به نیروی خودت می خواستی قیام كنی از عهده یك نفر هم برنمی آمدی.

هر چند در بیان منصور اندكی مبالغه است، اما حقیقت است و به همین دلیل

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 362 عكس العمل ها ..... ص : 353

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 359

منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بكشد و آب هم از آب تكان نخورد.

عباسیان با تحریك احساسات اسلامی ایرانیان قیام را رهبری كردند و آنجا هم كه با قرائت آیه: «اذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلونَ بِانَّهُمْ ظُلِموا» مظالم امویان را بر می شمردند، بیشتر از مظلومیت آل محمد سخن می گفتند تا مظلومیتهای خود ایرانیان.

در سال 129، روز عید فطر كه سیاه جامگان علناً در بلاد ماوراء النهر قیام كردند، قیام خویش را ضمن خطبه نماز عید اعلام كردند و نماز عید را مردی به نام سلیمان بن كثیر كه خود عرب است و ظاهراً از دعات عباسیان است خواند. شعار این قوم كه هدف آنها را مشخص می كرد آیه كریمه: «یا ایُّهَا النّاسُ انّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَانْثی وَجَعَلْناكُمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیكُمْ» «1»

بود، و به مناسبت كلمه «شعوباً» كه در این آیه كریمه آمده است و بنا به گفته مفسرین اشاره به مردمی است كه اجتماعاتشان رنگ قبیله ای ندارد، ایرانیان كه طرفدار تسویه و مخالف تبعیض بودند «شعوبیه» نامیده شدند.

این نوع عكس العمل در مقابل آن انحراف عربی، صددرصد اسلامی و نشانه صمیمیت ایرانیان نسبت به اسلام بود. اگر ایرانیان نسبت به اسلام صمیمیت نمی داشتند كافی بود كه آنها هم مانند اعراب بر ملیت و قومیت خویش و تاریخ خویش تكیه كنند و در این جهت مسلّماً گوی سبقت را می ربودند، زیرا افتخارات نژادی ایرانیان بسی بیشتر از اعراب بود. اما این كار را نكردند و از عرب به اسلام پناه بردند نه به چیز دیگر.

البته نهضت شعوبیگری تدریجاً یك مسیر انحرافی پیدا كرد، در مسیری افتاد كه نهضت قومیت عربی افتاده بود؛ یعنی در مسیر تفاخرات قومی و نژادی و تفوق نژاد ایرانی بر سایر نژادها خصوصاً بر نژاد عرب افتاد و احیاناً از حدود نژادپرستی تجاوز كرد و تا زندقه كشیده شد.

ولی همینكه شعوبیگری به این مرحله رسید، توده مردم ایران و علمای باتقوای ایرانی شعوبیگری را سخت محكوم كردند و از آن تبری جستند؛ یعنی بار دیگر با یك عكس العمل اسلامی از طرف ایرانیان در مقابل یك انحراف كه از میان

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 360

خودشان برخاسته و رشد كرده بود مواجه می شویم. علت شكست شعوبیگری هم همین بود. اگر ایرانیان مسیر اولی را حفظ می كردند، خدمت بزرگی به جهان اسلام عموماً و خودشان خصوصاً می كردند.

برخی از ایرانیان آنچنان از این نوع شعوبیگری ناراحت و متأسف بودند و آن را خطری برای اسلام تلقی می كردند كه علیرغم نژاد و قومیت خودشان، له اعراب تعصب می ورزیدند، و این یكی از شگفتیهای تاریخ و از نشانه های نفوذ عمیق اسلام در روح ایرانی است.

زمخشری صاحب كتاب كشّاف از اكابر علمای ایران و از نوابغ روزگار است. وی اصلًا اهل خوارزم خراسان است و به مناسبت اینكه عمر خویش را در مجاورت بیت اللَّه گذراند و مجاور كعبه بود لقب «جاراللَّه» یافت. این مرد مقدمه كتاب المفصّل خویش را كه در نحو و صرف است چنین آغاز می كند:

اللَّه احمد علی ان جعلنی من علماء العربیة و جبلنی علی الغضب للعرب و العصبیة، وابی لی ان اتفرد عن صمیم انصارهم و امتاز، و انضوی الی لفیف الشعوبیة و انحاز، و عصمنی من مذهبهم الذی لم یجد علیهم الّا الرشق بالسنة اللاعنین و المشق باسنة الطاعنین.

تنها خدای را سپاس می گزارم كه مرا از دانشمندان فن ادب عربی قرار داد و در سرشت من طرفداری از عرب را به ودیعت نهاد، به لطف خودش نخواست كه من از یاران جدی آنها جدا و بركنار بمانم و در دام شعوبیه گرفتار آیم. مرا حفظ كرد از مذهب شعوبیه كه سودی به آنها نبخشید جز تیرباران شدن با زبان لعنت كنندگان و پاره پاره شدن با نیزه طعن زنندگان.

از جمله اخیر زمخشری معلوم می شود كه شعوبیگری از نظر توده ایرانی، آن اندازه محكوم و مردود بوده است كه نصیب طرفدارش جز لعنت و نفرین و ملامت نبوده است.

ثعالبی نیشابوری صاحب كتاب یتیمة الدهر، متوفّی در سال 429 هجری قمری كه او نیز از اكابر و مفاخر علمای مسلمان ایران است، مانند زمخشری بلكه بیشتر و به حد افراط در مقدمه كتاب سرّ الادب فی مجاری كلام العرب علیه شعوبیه و به نفع اعراب شعار می دهد و مانند یك عرب متعصب از فضیلت و تقدم عرب بر غیرعرب دم می زند.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 361

پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر گرامی، چنین می گوید:

«هركس خدا را دوست بدارد پیامبرش محمد مصطفی (ص) را نیز دوست می دارد، و هركس كه پیامبر را دوست بدارد عرب را دوست می دارد، و هر كه عرب را دوست بدارد زبان عربی را كه بهترین كتابها بر بهترین انسانها به آن زبان نازل شده است دوست می دارد، و هر كه زبان عربی را دوست بدارد به آن اهتمام می ورزد. هركس كه خداوند او را به اسلام هدایت كند معتقد می شود كه محمد (ص) بهترین پیامبران، اسلام بهترین طریقه ها و عرب بهترین ملتها و زبان عربی بهترین زبانهاست.»

نظر ثعالبی درباره اینكه «عرب بهترین ملتهاست» نظر نادرستی است. هیچ ملازمه ای نیست میان اینكه كسی به اسلام ایمان داشته باشد و میان اینكه معتقد شود عرب بهترین قوم است. برعكس، این طرز تفكر بر ضد ایمان به اسلام است.

ملازمه از آن طرف است؛ یعنی ملازمه است میان ایمان به اسلام و ایمان به اینكه هیچ قومی از قوم دیگر به موجب قومیت برتر نیست. برتری به حكم صریح قرآن یا به علم است:

«هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمونَ وَ الَّذینَ لایَعْلَمونَ» «1»

.

و یا به تقوا است:

«انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیكُمْ» «2»

.

و یا به عمل و مجاهدت است:

«فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ اجْراً عَظیماً» «3»

.

علاقه به زبان عربی نیز- برخلاف ادعای ثعالبی و صغرا و كبرایی كه ترتیب داده است- مولود علاقه به قوم عرب نیست، بلكه مستقیماً مولود علاقه به قرآن كریم و رسول اكرم است. ولی این مسیر انحرافی كه برای امثال ثعالبی پیدا شده است عكس العمل افراطهای شعوبیه است.

ابوعبیده معمر بن مثنی كه از متكلمین معروف قرن دوم است و ایرانی است نیز تعصب عربی دارد و عجم را تحقیر می كند. كتابی از او یاد می شود به نام مقاتل فرسان

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 362

العرب..

از آن طرف، مسعودی مورخ معروف عرب، صاحب كتاب مروج الذهب و كتاب التنبیه والاشراف كه از نوادگان عبد اللَّه بن مسعود (صحابی بزرگوار معروف) است و در نیمه اول قرن چهارم وفات یافته است، به معارضه با ابوعبیده برمی خیزد و كتابی به نام مقاتل فرسان العجم تألیف می كند. مسعودی در كتاب التنبیه والاشراف «1» در ذكر ملوك ساسانی می گوید:

«بیست وچهارم شهر براز است كه چهل روز سلطنت كرد، و ما داستان او و علت كشته شدنش و كشته شدن غیر او از شجاعان و دلاوران ایرانی را از كسانی كه فضیلت و شجاعت و تاریخچه های پرافتخارشان مورد اتفاق است در كتاب خویش به نام مقاتل فرسان العجم كه بر ضد كتاب مقاتل فرسان العرب ابوعبیده معمر بن مثنی تألیف كرده ایم، نوشته ایم.»

مسعودی عرب مسلمان به حكم اینكه می بیند بی انصافی له اعراب و علیه ایرانیان صورت گرفته است، به نفع ایرانیان كتاب تألیف می كند. این نیز از شگفتیهای اسلام است.

فعلًا هدف ما تحقیق كامل درباره ماهیت شعوبیگری و عكس العملهای موافق و مخالفی كه به وجود آورد و در نهایت امر منقرض شد نیست؛ این كار وقت و فرصت بیشتری می خواهد. هدف ما این است كه شعوبیگری در ابتدا یك نهضت و عكس العمل مقدسی بود از طرف ایرانیان علیه تبعیضات نژادی عربی. بعد كه خودش به واسطه یك اقلیت معدودی از ایرانیان از مسیر اصلی منحرف شد و رنگ تعصب قومی به خود گرفت و احیاناً رنگ زندقه و ضداسلامی یافت، از طرف توده مردم ایران و علمای متقی ایرانی محكوم و مردود شناخته شد و در حدود هزار سال پیش دنباله اش بریده شد. گرچه امروز پس از هزار سال، استعمار می خواهد این مرده هزار ساله را زنده كند ولی هرگز موفق نخواهد شد.

جریان سوم ضداسلامی صدر اول كه ایرانیان بیش از سایر اقوام دیگر عكس العمل مخالف نشان دادند، شیوع فراوان لهو و غنا و عیاشی بود.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 365 عكس العمل ها ..... ص : 353

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 363

غنا و موسیقی در ایران سابقه طولانی دارد؛ مردم این مرز و بوم با آن مأنوس بودند. در كتاب تاریخ ایران «1»، مشیرالدوله می نویسد:

«بهرام گور از هند دوازده هزار رامشگر آورد.»

فجرالاسلام از تاریخ حمزه اصفهانی نقل می كند كه:

«بهرام دستور داد مردم نصف روز كار كنند و نیمی دیگر را به عیش و عشرت بگذرانند، باده بنوشند و نوای موسیقی بنوازند. از این رو مقام آوازه خوانان اوج یافت. روزی بر گروهی عبور كرد كه می نوشیدند ولی نمی نیوشیدند. پرسید: كو آوازه خوان؟ جواب دادند: می خواستیم از وجودشان استفاده كنیم، اما هزینه شان به واسطه كمیابی زیاد است. بهرام نامه ای به پادشاه هند نوشت و رامشگر خواست. دوازده هزار رامشگر از هند آمدند و بهرام آنها را به شهرهای ایران تقسیم نمود.»

عرب با موسیقی و غنا جز به صورت بسیط و ساده اش آشنا نبود؛ پس از امتزاج با ایرانیان، لهو و غنا بسرعت انتشار یافت. عجب این است كه سرزمین حجاز از خود سرزمینهای عراق و شام كه مركز اصلی این صنعت بود جلو افتاد. حجاز از نیمه دوم قرن اول هجری، هم مركز فقه و حدیث بود و هم مركز لهو و موسیقی. امرا و حكام و متمكنین اموی سخت از لهویات ترویج می كردند و به آنها سرگرم بودند. برعكس، ائمه اهل البیت علیهم السلام شدیداً مخالفت كردند كه در فقه و حدیث شیعه منعكس است.

از ائمه اطهار كه بگذریم، اگر مطلب را در سطح عامه مردم بررسی كنیم می بینیم توده مسلمان ایرانی و همچنین علمای ایرانی نژاد با آنهمه سوابق ملی در این كار، بیش از توده عرب و علمای عربی نژاد عكس العمل مخالف نشان دادند.

درباره مالك بن انس، امام معروف اهل سنت كه نژاد عرب دارد، نوشته اند كه در آغاز كار می خواست رشته موسیقی را تعقیب كند. مادرش او را منع كرد و گفت:

چون چهره و قیافه ای زیبا نداری بهتر است رشته فقه را دنبال كنی. همین كار را كرد «2»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 364

احمد امین پس از اینكه می نویسد: حجاز، هم مركز فقه و حدیث بود و هم مركز لهو و غنا، و می گوید: طبیعی است كه مركز فقه و حدیث باشد اما چطور شد كه مركز لهو و غنا شد؟ می گوید:

«شاید علت این جریان، خوش طبعی و رقت احساسات اهل حجاز بوده است. حتی فقهای حجاز «1» در این مسأله از فقهای عراق آسانگیرتر بودند. ما قبلًا گفته ایم كه در عراق همه تشددها و تعصبها و سختگیریهای مسائل دینی مولود ایرانیان بود؛ آنان بودند كه نسبت به حریم دین حساسیت بیشتری نشان می دادند.»

آنگاه داستان ذیل را از كتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی نقل می كند:

«عبیداللَّه بن عمر عمری گفت: به سفر حج رفته بودم. زنی زیبا دیدم كه برخلاف دستور اسلام، در حال احرام لودگی می كرد و سخنان زشت بر زبان می آورد. من نزدیك شدم و گفتم: كنیز خدا! آیا فراموش كرده ای كه به حج آمده ای؟ از خدا نمی ترسی كه در حال احرام چنین سخنان زشت به زبان می آوری؟ زن نقاب از چهره زیبای خویش كه خورشید را به سخره می گرفت برافكند، آنگاه گفت: عموی عزیزم! درست تماشا كن و ببین من از كسانی هستم كه مصداق گفته شاعرم:

من اللاء لم یحججن یبغین حسبة ولكن لیقتلن البری ء المغفّلا

یعنی از آن زنان است كه به خاطر خدا به حج نیامده اند، بلكه آمده اند بی گناهان و بی خبران را بكشند.

عبیداللَّه كه خود از فقها و عبّاد به شمار می رفت و نسب به عمر بن الخطاب می برد گفت: اما من در این سفر دعا می كنم كه خداوند چهره بدین زیبایی را معذب نسازد.

این خبر برای سعید بن مسیب، از فقهای مدینه نقل شد. وی گفت: به خدا قسم اگر این زن با یكی از اهل عراق مواجه شده بود اینچنین جواب نمی داد، در پاسخش می گفت: دورشو، خداوند تو را زشت گرداند. اما چه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 365

باید كرد، خوش طبعی مردم حجاز است.» «1»

و هم از اغانی نقل می كند كه:

«ابن جریح، یكی دیگر از فقهای مدینه نشسته بود و گروهی كه در آن میان عبد اللَّه بن مبارك و جماعتی از عراقیها بودند، نزدش نشسته بودند و او سخن می گفت. در این بین یكی از مغنیان رسید. ابن جریح از او خواست كه برایش تغنی كند. او عذر آورد. ابن جریح اصرار كرد. مقداری تغنی كرد، اما احساس كرد كه مستمعین را ناخوش آمد؛ كوتاه كرد و گفت: اگر نبود حضور این گرانجانان، بیشتر می ماندم و تو را به طرب می آوردم.

ابن جریح رو كرد به حضار و گفت: مثل اینكه شما كار مرا زشت دانستید.

عبد اللَّه بن مبارك كه از فقهای ایرانی نژاد است گفت: آری، ما در عراق با اینها مخالفیم ...» «2»

آنچه تأمل را برمی انگیزد این است كه اولًا ایرانیان اهل فن غنا و موسیقی بودند و در آن كار سابقه زیادی داشتند و عادتاً آنها می بایست از نظر شرعی دنبال توجیه و تأویلی بروند و لااقل تسامح به خرج دهند. ثانیاً شیوع لهو و غنا در حجاز به وسیله ایرانیان صورت گرفت؛ مغنیان معروف آن عصر بیشتر ایرانی بوده اند؛ در عین حال در جو مذهبی آن روز، ایرانیان بیش از سایر ملتها تورّع و پرهیزكاری نشان داده اند.

همچنانكه اشاره كردیم، محل بحث جوّ و محیط مذهبی است، اما محیطهای غیرمذهبی مانند دربار هارون و دستگاه برامكه شكل دیگر بود.